فروشندۀ اشیای دست دوم، مقابل عمده فروش، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقط فروش، پیله ور، پیلور، چرچی، سقطی
فروشندۀ اشیای دست دوم، مقابلِ عمده فروش، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سَقَط فُروش، پیلِه وَر، پیلَوَر، چَرچی، سَقَطی
مقابل عمده فروش. قسمی پیله ور. (یادداشت بخط مؤلف). فامی. فروشندۀ دوره گردی که آینۀ خرد و مایحتاج خرد بمردمان می فروشد. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه آینه های کوچک و صابون و عطر و عطریات و بند جوراب و شمعچه و سنجاق موی و تکمه فروشد در حال گشتن در کویها و برزنها. (یادداشت بخط مؤلف). بهندی آنرا بساطی گویند. (غیاث اللغات). شخصی که سهل وکم بها بفروشد چون آئینه و شانه و امثال آن و این ازنوع بساطی بود در هندوستان. (آنندراج) : ز خرده فروشم دل زار سوخت ز غم خرده چون شد بهیچم فروخت ز هر جنس بینی در آنجا هجوم بترتیب شایان چو در دل علوم مزین شده همچو حسن بتان ز آیینه و شانه و سرمه دان. وحید (از آنندراج). آن خرده فروشی است که بر روی بساط از چشم دو مهرۀ عجائب دارد. شفائی (از آنندراج). چو دید گرمی بازار در دکان رخت بساط خرده فروشی ز قطره چید عرق. طغرا (از آنندراج). صاحب آنندراج میگوید در غزل زیر از سیفی معلوم می شود که خرده فروش تیرو تبر و تیشه و تیغ و چقماق نیز فروشد: دلبر خرده فروشم هست شوخی خرده دان بهر صید مرغ دل دامی کشیده بر دکان تا که در سودا بزنجیر جنونم درکشد با من دیوانه اشکیلی ببازد هر زمان گه تبر بر دست گیرد گاه تیشه گاه تیغ گه برای قتل عاشق راست میسازد سنان سنگ بر چقماق تازد بهر این دل سوخته آتش افتاده ست در جانم از آن چقماقدان آن پری هرگه که قصد قتل سیفی میکند تیغ خود را راست میسازد برای امتحان. سیفی (از آنندراج). کوهای خلق بسته و نابسته زآنکه هست چون حلقه های خرده فروشان فراخ و تنگ. نظام قاری
مقابل عمده فروش. قسمی پیله ور. (یادداشت بخط مؤلف). فامی. فروشندۀ دوره گردی که آینۀ خرد و مایحتاج خرد بمردمان می فروشد. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه آینه های کوچک و صابون و عطر و عطریات و بند جوراب و شمعچه و سنجاق موی و تکمه فروشد در حال گشتن در کویها و برزنها. (یادداشت بخط مؤلف). بهندی آنرا بساطی گویند. (غیاث اللغات). شخصی که سهل وکم بها بفروشد چون آئینه و شانه و امثال آن و این ازنوع بساطی بود در هندوستان. (آنندراج) : ز خرده فروشم دل زار سوخت ز غم خرده چون شد بهیچم فروخت ز هر جنس بینی در آنجا هجوم بترتیب شایان چو در دل علوم مزین شده همچو حسن بتان ز آیینه و شانه و سرمه دان. وحید (از آنندراج). آن خرده فروشی است که بر روی بساط از چشم دو مهرۀ عجائب دارد. شفائی (از آنندراج). چو دید گرمی بازار در دکان رخت بساط خرده فروشی ز قطره چید عرق. طغرا (از آنندراج). صاحب آنندراج میگوید در غزل زیر از سیفی معلوم می شود که خرده فروش تیرو تبر و تیشه و تیغ و چقماق نیز فروشد: دلبر خرده فروشم هست شوخی خرده دان بهر صید مرغ دل دامی کشیده بر دکان تا که در سودا بزنجیر جنونم درکشد با من دیوانه اشکیلی ببازد هر زمان گه تبر بر دست گیرد گاه تیشه گاه تیغ گه برای قتل عاشق راست میسازد سنان سنگ بر چقماق تازد بهر این دل سوخته آتش افتاده ست در جانم از آن چقماقدان آن پری هرگه که قصد قتل سیفی میکند تیغ خود را راست میسازد برای امتحان. سیفی (از آنندراج). کوهای خلق بسته و نابسته زآنکه هست چون حلقه های خرده فروشان فراخ و تنگ. نظام قاری
خرده فروش. (از ناظم الاطباء). آنکه فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلم تراش و امثال آن است. (از یادداشت های مؤلف). خرازی. آنکه مهره های در رشته کشیده را میفروشد. (از ناظم الاطباء)
خرده فروش. (از ناظم الاطباء). آنکه فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلم تراش و امثال آن است. (از یادداشت های مؤلف). خرازی. آنکه مهره های در رشته کشیده را میفروشد. (از ناظم الاطباء)