جدول جو
جدول جو

معنی خردی فروش - جستجوی لغت در جدول جو

خردی فروش
(زَ دَ / دِ)
آنکه مرق فروشد. مرّاق. رجوع به خردی پز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برده فروش
تصویر برده فروش
فروشندۀ غلام و کنیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده فروش
تصویر خرده فروش
فروشندۀ اشیای دست دوم، مقابل عمده فروش، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقط فروش، پیله ور، پیلور، چرچی، سقطی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
مقابل عمده فروش. قسمی پیله ور. (یادداشت بخط مؤلف). فامی. فروشندۀ دوره گردی که آینۀ خرد و مایحتاج خرد بمردمان می فروشد. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه آینه های کوچک و صابون و عطر و عطریات و بند جوراب و شمعچه و سنجاق موی و تکمه فروشد در حال گشتن در کویها و برزنها. (یادداشت بخط مؤلف). بهندی آنرا بساطی گویند. (غیاث اللغات). شخصی که سهل وکم بها بفروشد چون آئینه و شانه و امثال آن و این ازنوع بساطی بود در هندوستان. (آنندراج) :
ز خرده فروشم دل زار سوخت
ز غم خرده چون شد بهیچم فروخت
ز هر جنس بینی در آنجا هجوم
بترتیب شایان چو در دل علوم
مزین شده همچو حسن بتان
ز آیینه و شانه و سرمه دان.
وحید (از آنندراج).
آن خرده فروشی است که بر روی بساط
از چشم دو مهرۀ عجائب دارد.
شفائی (از آنندراج).
چو دید گرمی بازار در دکان رخت
بساط خرده فروشی ز قطره چید عرق.
طغرا (از آنندراج).
صاحب آنندراج میگوید در غزل زیر از سیفی معلوم می شود که خرده فروش تیرو تبر و تیشه و تیغ و چقماق نیز فروشد:
دلبر خرده فروشم هست شوخی خرده دان
بهر صید مرغ دل دامی کشیده بر دکان
تا که در سودا بزنجیر جنونم درکشد
با من دیوانه اشکیلی ببازد هر زمان
گه تبر بر دست گیرد گاه تیشه گاه تیغ
گه برای قتل عاشق راست میسازد سنان
سنگ بر چقماق تازد بهر این دل سوخته
آتش افتاده ست در جانم از آن چقماقدان
آن پری هرگه که قصد قتل سیفی میکند
تیغ خود را راست میسازد برای امتحان.
سیفی (از آنندراج).
کوهای خلق بسته و نابسته زآنکه هست
چون حلقه های خرده فروشان فراخ و تنگ.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ دَ / دِ)
خوراک فروش. خوراک پز. آش فروش. (ناظم الاطباء). شوربافروش. شورباپز. مراق. (زمخشری) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ مَ دَ / دِ)
خدافروش. ریاکار. منافق. آنکه بظاهر اظهار دین کند ولی در باطن بی اعتقاد باشد، آنکه ادعای الوهیت کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ دَ / دِ)
خرده فروش. (از ناظم الاطباء). آنکه فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلم تراش و امثال آن است. (از یادداشت های مؤلف). خرازی. آنکه مهره های در رشته کشیده را میفروشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ فُ)
عمل خرده فروش. مقابل عمده فروشی.
- کار خرده فروشی، عمل خرده فروشی کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ دَ)
کسی که افزارهای خورده و چیزهای ریزه می فروشد. (ناظم الاطباء). خرده فروش
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ فُ)
شوربافروشی. کار شورباپز. کار خوردی پز. (یادداشت مؤلف) ، جای فروش خوردی. دکان خوردی پزی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
فروشندۀ ترشی
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ وَ)
نام گروهی که شغل آنها حمل مرده می باشد. (ناظم الاطباء). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرده فروش
تصویر خرده فروش
آنکه کالا ها و اجناس را بمقدار اندک فروشد مقابل عمده فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برده فروش
تصویر برده فروش
فروشنده برده فروشنده غلام و کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده فروشی
تصویر خرده فروشی
عمل و شغل خرده فروشمقابل عمده فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردو فروش
تصویر گردو فروش
کسی که گردو فروشد
فرهنگ لغت هوشیار